ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

بز بز قندی مامان مریمــ و بابا رهامـــ

◕‿◕ مامان امیر عباس عزیز ◕‿◕

سلام پسرم اومدم از اول پاییز بارت بگم ولیییییییییییییی   ترجیح دادم یه کار اورژانسی رو انجام بدم   مامان امیر عباس عزیزمممممممممممممممم   لطفا با کلمه رمز بیماری که برام تو پیغام نوشته بودی به این ادرس میل بزن هر روز چک میکنمممم   چون ازتون هیچ ادرسی ندارمممممم   email_nana@yahoo.com ...
1 مهر 1392

◕‿◕ چیکارا میکنی مامانم ◕‿◕

سلام عشق مامان مریممممم. حالت خوبه عزیزم؟ عزیز مامان این روزا چقدر شیرین شدی. یکم سرما خوردی زودی بردمت دکتر الان خیلی بهتری گوش شیطون کر و زود رو به راه شدی.   تازه چند وقتیم هست یه دندون کرسی در اوردی و ٩ دندونه شدی . مبارکت باشه. دیروز یه صحنه ازت دیدم نشد شکارش کنم ولی خب شاخ در اوردم این هوا. از پله دستشویی پریدی پایین. دیگه اینکه یه سفر خیلی خوب در پیش داریم. انشاالله امام رضا طلبیده تورو ببرم پابوسش. وقتایی که میریم خونه مامانیا و باباییات خیلی شادی و همش باهاشون بازی میکنی. طوریکه میای خونه از خواب غش میری. همش تو خونه در حال رفتنی خسته نمیشی مامان! معنی بالا و پایین رو میدونی. هر کلمه ای بهت میگم چیزی ...
14 شهريور 1392

◕‿◕ بازی بعضی روزات ◕‿◕

سلام پسر لطیفممم. خوبی ناز گلکم؟؟؟ درد و بلاهات به سرم. آخه مامانی گلم اینجا چه جای بازیه... عکسا خودش واضح و گویاست           البته الانه وارد تر شدی خودت میری توش قدم میزنی و پیاز سیب زمینی جا به جا میکنی. ...
29 مرداد 1392

◕‿◕ آخه مادرم اینا چه مدله لالا کردنه دردت به جونم ◕‿◕

سلام ایلیِ مامان.خوبی گل پسرم. هزار الله اکبر به جونت چقدر تو شیرین و ورجه وورجه میکنی. با همه نی نیها هم که بازی میکنی. همه هم عاشقتن. یه دونم از اینا داری هی میری توش میشینی بازی میکنی. یه سری عکس از لالا کردنات میزارم که وقتی خودم میبینم دلم غش میره براشون. تو ادامه مطلب ببینشون.... خواب در ساعات اولیه پس از دنیا اومدن...   خواب بغل مامان مریم دست زیر چون و در حال تفکر بعد از بیرون اومدن از دستگاه فوتو و خوردن شیر...   کسی لپ خوشگلای پسرمو ندزده...   ظاهرا یکی قصد داره مماخ و دهنتم بدزده مامان آره...   لالا با دهنی باز بغل مامان مریم(مامان جونم دهنتو باز نزار مَقَس میره ت...
26 مرداد 1392

◕‿◕ شیرین کاری گل پسر ◕‿◕

سلام سلام..... یه پست دیگم بزار که جو وبلاگتو از اون غم در بیارم ببین آخه داری چیکار میکنی. یه پتو داری که عاشقشی . یه روز انداختمش تو ماشین بشورمش اینم حکایت ما و ایلیا و پتو...   این ایلیا و پتوی عزیزش داخل ماشی لباسشویی   اینم دونه مرواریدای پسرم در نبود و دوری پتوش ببنید چه با حسرت نگاش میکنه   هنوزم داره برا پنوش گریه میکنه دردش به جونم   تا آخرش نشست و پتوشو نگاه کرد تا کار ماشین تموم شد ...
18 مرداد 1392

◕‿◕ مشکل قلب پسری و آمد به سرمان از آنچه میترسیدیم ◕‿◕

سلام دوباره نفس مادررررر... الهی که هر چی درد و بلا مریضی داری بریزه تو جون مامان مریمت گلکم. پست غم انگیزیه برا من اخه بدترین روزای زندگیمو یاد آوری میکنه. خدا رو شکر ختم به خیر شد. مامانی باید یکم از اول تر شروع کنم از زمانی که تو ٧-٨ روزگیت بردمت یه دکتر تا چکاپت کنه. اونجا بود که به من گفتن ایلیای من صدای اضافی قلب داره و بهتره که ١ اکو بشه. به دلم بد راه ندادم. وقتی ١٠ روزت شد بردیمت حموم ولی وقتی بیرون اومدی همکاری نکردی با مامان و شیر نخوردی برا همین قند خونت افت کرد و ما هم شبونه بردیمت به یه سلاخ خونه به نام مرکز طبی کودکان که ای کاش ای کاش و ای کاش نبرده بودمت. قند خونت ٥٩ بود گفتن کمه و الکی با تشخیص اشتباه سپسیس یعنی...
18 مرداد 1392

◕‿◕ روزهایی که ازش ننوشتم چی گذشت بهمون ◕‿◕

سلام قندک مامان خوبی شیرینم؟ عزیز دلم ناراحت نشو از مامان که چرا برات ننوشتم خیلی در گیریا داشتیم.    اتفاقات زیاد کلی مشکلات و از همه بد تر بیماری... یادته برات گفتم یک ماهه بودی مامان مجبور شد صفرا عمل کنه بعد از اون حال مامان خوب بود. یه روز بابا دندون درد گرفت مجبور شدیم بریم درست کنه . بعد از عکس فهمیدم دندونش افقی روییده و باید جراحی شه وقتی که جراحی کرد یهو خونریزی شدیدی داشت و من از ترس داشتم وحشت میکردم. وقتی بابایی اومد ببریمش بیمارستان اینقدر ازش خون رفته بود که نزدیک بود بخوره زمین اورژانس اومد و سرم وصل کرد. شکر خدا به خیر کذشت... بعد از اون و درست نزدیک ٤ امین سالگرد ازدواج منو بابا رهام دوباره من درد صف...
18 مرداد 1392

◕‿◕ گل مادر ١ سالگیت مبارک ◕‿◕

عشق مامان سلاممممممم. مامان تصدق پسر ١ سالش بشه. گلم ١ سالگیت مبارک. جز اشک ریختن کاری نتونستم بکنم. خیلی زود گذشت. ایشالا تو این سال دیگه سختی های پارسال رو نبینی. ایلیا خیلی شیرینی. همه عاشقتن مامان. میخوام بیام بازم برات از کارات بگم.   گلم اینم روز شمار زندگیت. کمین کردم تا این لحظه رو شکار کنم. ...
21 فروردين 1392

◕‿◕ هندونه پسر من ◕‿◕

سلام عشق نازنینم. خوبی گلم؟ دیشب اولین یلدای پسری من بود.بلندترین شب سال.  پسرم هندونه خوشمزه شده بود. دست همه چرخید. دیشب رفتیم خونه مامان شـَ شـَ . کلی چیزای خوشمزه اونجا بود که فدای تو بشم نمینونستی بخوری و فقط میگفتی بــَ بــَ بــَ بــَ . فال حافظ گرفتیم. انار و هندونه خوردیم. من ژله رنگین کمان درست کردم با دسر یاقوتی. مامانم ایشالا عمر شادی هات به اندازه هزاران شب یلدا باشه. اینم پسر نازم که تو بغل مامان مریمش نشسته. خیلی دوست دارم نازنینم. یلدات مبارک هندونه کوچولوی خوشمزم. مامانم اولین زمستونتم مبارک. ...
1 دی 1391