ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

بز بز قندی مامان مریمــ و بابا رهامـــ

◕‿◕ عید پسر گلم مبارک! ◕‿◕

سلام پسر نازم. خوبی خوشگل مامان؟؟ عید شما مبارک عزیز دلم. مامانی فقط ٢٢ روز مونده روی ماهتو ببینما. خیلی سنگین شدم و تکون خوردن سختمه. دلم میخواد بخوابم یا ١ جا بشینم. تهوع هم که دست از سرم بر نمیداره. یه شب اینقدر حالم بد شد که بالا اوردم. بابایی از خواب پرید فکر کرد داری دنیا میای. دیروزم رفتیم عید دیدنی زن دایی من گفت تو دیگه میزایی وسایلتو جمع کن. حالا بابایی مهربون سر کاره برگرده کمکم کنه ساکتو در بیاریم جمع کنیم. مامانی من سر موقع منتظرت هستماااااا . دیروز سال تحویل خیلی خوشحال بودم.  چون در کنار بابایی تورو هم تو دلم داشتم. خیلی دعا کردم برای همه. کلی هم عکس گرفتیم و خاله مرجان دوربینشو داد به ما که این روزای ا...
2 فروردين 1391

◕‿◕ سکسکه ◕‿◕

سلام عشق مامان, عمر مامان, نفس مامان. خوبی خوشگل پسرم؟ مامانی الهی دردت به جونممممم. داری سکسکه میکنی این موقع شب. الهی فدای اون تکونای ریزت بشم من که با هر سکسکه میپری. آخیشششش تو که دل منو بردی نصفه شبی با این سکسکه طولانی. الهی من دور تو بگردم که امروز خسته شدی بس که با هم کار کردیم. تا عصرم زیاد تکون نخوردی. ولی وقتی بابا رهام اومد و شام خوردیم و یکم برای رفع خستگی رو تخت دراز کشیدم همش زیر دست بابایی وولی خوردی که بهش شکایت منو کنی که امروز با کارام اذیتت کردم. فدات بشم حسود خودم که این حسودیت به باباییت رفته امروز صبح تا من باباییتو بوس کردم قربون صدقش رفتم به من لگدی زدی که منم هستم. مامان منیژ...
18 اسفند 1390

◕‿◕ پسری صبوری کن فدات بشم! ◕‿◕

سلام شازده پسر من. خوبی فدات شم؟؟؟ ایلیای مامان امروز ٣٥ هفته شدیم با تاریخ پری. داره نزدیک میشه دیدنت. فقط ٣٣ روز مونده. ولی من دلم نمیخواد تورو با کسی قسمت بکنم. دلم میخواد فقط ماله خودم باشی. ولی از یه طرفم خسته شدم. حوصلم سر رفته. ٣شنبه هفته قبل بس که درد داشتم اورژانسی رفتم پیش دکترم. معاینه کرد و صدای قلب شما رو چک کرد. گفت مشکل خاصی نیست اگه تهوع داشتی بیا ممکنه اپاندیس باشه و هیوسین داد. همین که از مطب اومدیم بیرون شکمم سفت شد و کمی درد داشتم. اومدیم خونه شام خوردیم با بابایی و بعدم به کارا رسیدیم. ولی هر چی میگذشت درد من بیشتر میشد. دیگه به جایی کشید که بابایی با اژانس رفت هیوسین خرید اورد اونم ١ نصفه شب. ...
15 اسفند 1390

◕‿◕ غیبت طولانی ◕‿◕

سلام پسر طلای خودم. خوبی عسل مامان؟؟؟ گل مامان ببخشید چند وقته ننوشتم برات. یکم سررم شلوغ بود. بالاخره مامان منیژ و عمه فریبا وخاله مرجانی اومدن سیسمونیتو چیدن. وای اگه بدونی چه جیگریه وسایلات.روز خیلی خوبی بود. الهی مامان برای تو بمیره که درد رو حس میکنی. ٢ شب پیش دندون درد داشتم و تا صبح نخوابیدم. با هر دردی که میگرفت این دتدون لعنتی تو هم یه تکون میخوردی. خلاصه حسابی تو و بابایی رو زا براه کردم. بالاخره تا ساعت ٦ دیروز درد رو تحمل کردمو با ١ نامه از دکترم رفتم دندون پزشکی درستش کردم. شکر خدا دردش خوب شد و دیشب سر راحت رو بالش گذاشتم. پسر مامان پسر عموی کوچولوت دنیا اومد. هورااااااا پسر دوم عمو پدرا...
25 بهمن 1390

◕‿◕ گوله پسرم ◕‿◕

سلام عزیز دل مامانی. خوبی گوله پسرم؟ اسم جدید برات گذاشتیم منو بابایی. گوله پسر صدات میکنیم. میدونی چرا؟؟؟ چند شب قبل بیدار شدم از خواب دیدم سمت چپ دلم گوله شدی. انگار پات اونجا بود و فشارش میدادی. کلی نازت کردم و به بابایی هم گفتم دست گذاشت رو دلم تورو حس کرد. دست اخرم یه لگد جانانه در همون نقطه از دل مامان نثارم کردی و رفتی. ههههه   ٢ساعت بعد !!!! دوباره گوله شدی تو دل مامان این بار سمت راست دلم. ایندفعه گرد و قلمبه بود. گفتم شاید سرت باشه. بازم بابایی رو صدام کرم نازت کرد. یکم ترسید گفت نکنه بچم چیزیشه اینقدر گوله میشه. خلاصه هی نازت کردمو قربون صدقت رفتم. دست اخر سر خوردی رفتی. ههههه الهی...
9 بهمن 1390

◕‿◕ فاصله ها کم میشه ◕‿◕

سلام گل پسرم. سلام تپل پسرم. خوبی قندک مامان. الهی من فدات شم با اون تکونای نازت که اگه چیز شیرین بخورم واویلاست. چقدر شیرین شدی تو آخه!!! گل پسرم دیگه خیلی کمتر از اونیکه فکرشو میکردم مونده که ایشالا تورو بغلی کنم. مامانی دیروز ٢٨ هفته تمام شدی. یعنی هفته ٢٩ رو شروع کردی. امروز دقیقا ٥ هفتس که ندیدمت. دلم خیلی تنگ شده برات عسل. گلم کالسکه و روروک و صندلی غذاتم اومد. تخت و کمدتم سفارش دادیم حاضر میشه. مامانی هنوزم دلش پره تو که بهتر میدونی. هر لحظه تو تنهایی اشک میریزم(مثل الان). کلا دهنمو بستم و از تو دارم داغون میشم. خستم از خیلی چیزا. از تنهایی خستم. از بی کسی خستم. ولش کن نگم بهتره. فقط میدونم خیلی دوست دارم. &...
29 دی 1390

◕‿◕ دلم گرفته از آن و از این ◕‿◕

سلام خوشگل پسرم. خوبی مامانی طلا!!! دلم گرفته گل پسرم. خیلی ناراحتم. هر ثانیه اشک جمع میشه تو چشمام و گوله گوله روونه صورتم میشه. دلم از زمین و زمان پره. اینقدر غم رو دلم تلنبار شده که نگو. بابایی نازنین ٣ روز مریض بود و تو خونه. رفت دکتر و کلی سرم و امپول بهش دادن. هنوزم خوب نشده ولی رفت سر کار. سرکارم که رفت یه اتفاق بد افتاده بود. اشکای من که همینجوری میومد. هیچ کس نمیدونه بابایی چقدر مظلومه!!! تازه منم همش خواب میدیدم که یه اتفاقی واسه بابایی بیوفته. حتی تو خواب به یه سری ادمای پر رو گفتم اینقدر از رهامم انتظار نداشته باشین وقت نداره نمیرسه انجام بده. بمیرم برای رهامم. پریشب تو تب داشت میسوخت. ٣٩ درجه دمای بد...
13 دی 1390

◕‿◕ یه آپ بی هدف ◕‿◕

سلام پسر طلای مامانی. خوبی قند عسل شیطونم؟ الهی مامان دور شما بگرده اینقدر عسلی شدی. پسرک من امروز ٢٥ هفته شدی. وای که چه زود داری بزرگ میشی و من بی قرار تر واسه دیدنت. میدونی تا حالا ٢-٣ بار خوابتو دیدم. خیلی پسر اروم و خوبی بودی. مامانی تو خواب شیرت دادم. پسرم چقدر تکونات قوی و زیاد شده. الانم داری تکون میخوری همه کسم. مامانی کلی چاق شدم. هرچی میبینم دهنم اب میوفته. الهی مامان کور شه نبینه قند عسلش گرسنشه!!! دیروز باید از قند خون میدادم و از ١٠ شب باید ناشتا میبودم. صبح که بیدار شدم واسه بابایی صبحونه بزارم تو هم فکر کردی الان ما هم یه چیزی میخوریم همش وول خوردی ولی باید ناشتا میموندیم که ...
7 دی 1390

◕‿◕ شیطون پسر من ◕‿◕

سلام ایلیای نازم. خوبی نازدار پسر, قشنگ پسر, جیگر پسر. عزیزکم امروز وارد هفته ٢٣ شدی.  به قول بابا رهامـ گنده بلالی شدی واسه خودت. تازه کلی هم شیطون شدیا. چند شب پیش تا ٣.٣٠ صبح داشتی تکون میخوردی نزاشتی مامانیم بخوابه. تکونات خیلی واسم شیرین شده. گاهی شبیه یه ضربه هست گاهیم مثل دل پیچه. معلومه تو هم بزرگ شدی چون دل مامان مریمـ هم بزرگ شده و سفت.  راستی فردا قراره از طرف مطب دکترم بریم سونو.  آخ جون که منو بابایی بعد مدتها پسری رو میبینیم. یه خبر دیگه اینکه گوش شیطون کر بدون حرف پیش ایشالا فردا با مامان منیژ و عمه فریبا و خاله مرجان میریم واست خرید کنیم. راستی مامانی چند شب پیش ماه گرفتگی بود. نباید به م...
23 آذر 1390