ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره

بز بز قندی مامان مریمــ و بابا رهامـــ

◕‿◕ حال و هوای این روزا ◕‿◕

سلام پسر گل مامان, عسل مامان, جیگر مامان. خوبی پسر قشنگه؟؟؟ عزیز دلم ٩ روزه که برات چیزی ننوشتم. عزیزم این روزا دهه اول محرم بود و خونه عمه فریبا روضه بود. واسه اینکه ایلیای مامان اذیت نشه ١ روز در میون میرفتم اونجا که حتما تو مجلس عزای امام حسین باشم. خیلی لذت بخشه وقتی واسه امام حسین قدمی برمیدارم. تو هم همراهمی و من خوشحالم. از این روزا بگم که مامام یکم حالش بد بود, شکر خدا الان بهترم. تازگیا هم خیلی سر درد میشم ولی دلم نمیاد بخاطر شما قرص بخورم پس تحمل میکنم. یادت میاد واست تعریف کردم خواب دیدم که تو سوریه بهم شله زرد دادن و نذر کردم صدای قلبتو بشنوم منم شله زرد بپزم, نذرمو ادا کردم مامانی. گل پسرم جمعه ...
14 آذر 1390

◕‿◕ معذرت خواهی ◕‿◕

سلام پسر کوچولوی مامان. خوبی عزیز دلم؟؟؟ راستی مامانی الان داره برف میاد و خیلی هم خوشگله ولی نه به خوشگلی گل پسر من!!!  منم همش میرم از پشت پنجره بیرونو نگاه میکنه. گل مامان معذرت میخوام از شما. دیروز خونه رو تمیز کردم و همه جا رو تی کشیدم. وقتی اومدم برش دارم تی خورد تو پهلوم. خیلی نازت کردم. وقتی بابایی اومد بهش گفتم فوراً پرسید تکون خوردی گفتم نه!!!! بعد نشسته بودم رو مبل یهو تکونی خوردی واسم شیطونکم. به بابایی گفتم و اونم گفت نازش کن پسرک رو. منم نازت کردم و کلی حرف زدم باهات. ببخشید مامانی ولی از عمد نبود! تازه د...
5 آذر 1390

◕‿◕ اولین روز خونه مامان منیژ ◕‿◕

سلام گل پسرناز من. خوبی درد و بلات به جونم. شیطونکم میبینم تکونای نازت داره واضح تر میشه عزیزم. گفتم برات خاطره روزی که به خانواده مامانی خبر دادیم که شما تو دل مامانی رو بنویسم. فردای روزی که به خانواده بابایی وجود شما رو اعلام کردیم یعنی روز شنبه من رفتم خونه مامان منیژ. ١جعبه شیرینی هم خریدم و رفتم دم درشون رنگ رو زدم و رفتم داخل. بعد از سلام احوال پرسی  جعبه شیرینی رو دادم مامان منیژ و اونم تشکر کرد. منم گفتم هرچند وظیفه شما بود بخری ولی خوب من خریدم که مامان منیژ گفت خب من عصری میخواستم بخرم. گفتم ولی هرکی مامان بزرگ میشه اون شیرینی میده. یهو مامان منیژ شوکه شد و با اشک گفت مریم راست میگی گفتم اره و جواب ...
30 آبان 1390

◕‿◕ اسم زیبا و برازنده پسر نازم ◕‿◕

سلام ایلیای نازم. خوبی پسر گلم. جات راحته تو دل مامان؟ میدونم که رو شکم میخوابم جات تنگ میشه چون لگد میزنی بهم که برگردم و من تا برمیگردم اروم میشی. گل پسر نازم عیدت مبارک. بله فردا عید غدیر هست و عید ولایت حضرت علی(ع). مامانی نازم میدونی اسم شما هم اسم حضرت علی هست. مسیحی ها به علی میگفتن ایلیا و توی تورات هم اسم حضرت علی رو به ایلیا یاد میکنن. گل پسرم با این اسم زیبا و قشنگت هر روز صدات میکنم و باهات صحبت میکنم. مامانی دیشب تا صبح از دل درد به خودم پیچیدم و ناله کردم فقط خدا خدا کردم تو حالت خوب باشه. خیلی شب بدی بود و خیلی اذیت شدم. صبحم بازم دل درد داشتم و تو هم تکون نمیخوردی و من و بابا رهامـ خیلی نگرانت بودیم. با...
23 آبان 1390

◕‿◕ پست خیلی ویژه ◕‿◕

سلام گل پسر,  عسل پسرم,  نازدار پسرم!!! بله چیه مگه پســــرم!!! من ٤ شنبه ١٨/٨/٩٠ که به حساب خودم ١٧ هفته و ٣ روزم بود رفتم سونو. دکتر سونو شروع کرد به سونو و یه چند دقیقه اندازه گیری میکرد فقط,  که یهو تو یه لحظه که منم تا اون لحظه قلب تو حلقم بود گفت: " جنسیت نی نی شما " آقا پســـرِ "!!! و الان ١٨ هفته و ١روز داره,  قدش ٢٠ سانتی متر و وزنشم ٢٢٩ گرمه با ضربان قلب ١٤٨. آخرشم گفت همه چیشم سالمه شکــر خدا. وقتی اومدم بیرون به بابایی زنگ زدم وگفت که یه گل پســــری داره میاد تو جمعمون. حالا شدیم ٢ به ١ و من تنها موندم. باید هوای منو داشته باشین. گل پسر مامان میخوایم اسم شما رو بزاریم " ایلیا ". امید...
20 آبان 1390

◕‿◕ اولین برف و اولین تکونای نی نی نازم ◕‿◕

سلام نفس مامان, عشق مامان, عمر مامان, اصلا همه کس مامان!!! خوبی خوشگل قشنگم؟؟؟ عزیز دلم وبلاگت باز نمیشد برام با نت ما مشکل داشت منم کلافه شده بودم دیگه بابایی دیشب برام درستش کرد تا بتونم برات بنویسم. گل مامان من ٤شنبه رفتم واسه ازمایش غربالگری. بعدم رفتم خونه مامان منیژ. جوابشم ١شنبه حاضر شد و مامانی تو بارون رفتم گرفتم ولی فدای سرت. دیشبم بردم دکترم دیدم و شـــــــــکر خدا گفت شما سالمی. بابایی دوباره از جمعه مریض شد و بردمش شنبه دکتر کلی امپول داد بهش و ٢روز استراحت. شکر خدا الان بهتره. ٢شنبه هم خونه عمه ندا بودیم ناهار. مامانم خبر جالب دیگه اینکه شما از اول هفته ١٦ خودتو برام لوس کردی و تکون خوردی. ...
18 آبان 1390

◕‿◕ عجب هوای خوبی شده ◕‿◕

سلام دردونه مامانی. سلام همه همه کسم!!! خوبی جیگر من؟ خوبی نازدونه من؟؟؟ گل مامان این روزا هوا هم بارونی شده و بخاطر همین بارون سرد شده. اینقدر این هوا دلچسبه که نگو! الان ٢-٣ روزی هست که بارون میاد منم پنجره رو باز میکنم تا هوای خوب تو خونه جریان داشته باشه تا تو هم لذت ببری. آخه منو بابایی سرما خوردیم شکر خدا بابایی زود خوب شد ولی من تازه کمی بهتر شدم واسه همین میخوام هوای مریضی خونه با این هوای دلچسب عوض بشه. میخایم برای بابایی واکسن بزنیمکمتر سرما بخوره. وای دیشب ٢ تا رعد و برق زد خیلی وحشتناک بود من خیلی از رعد و برق میترسم از جام پریدم حسابی و خودمو چسبونده بودم به بابایی. اون موقع ها که ازدواج نکرده بودم وقتی رعد و ...
7 آبان 1390

◕‿◕ ای کیو نی نی ◕‿◕

سلام تربچه نقلی مامان. خوبی طلای من؟ عزیز دردونه بالاخره رفتیم سونوی ان تی اونم با بابایی. بابایی برای بار اول صدای قلب نازتو شنید وکلی هم فیلم گرفت. اقای دکتر هم گفت تا اونجا که من میبینم همه چیش سالمه ولی بخاطر چاقی مامانی گفت نمیشه جزئیات زیادی رو دید. بعدم یه عکس ٣ بعدی ناز از شما گرفت که مثل ای کیو سان دستت رو کلته و داری فکر میکنی. گلم ممنونم از شما که برای مامان منیژ دعا کردی. الان حاش خیلی بهتره. از سونو رفتیم اونجا و عکستو بهش نشون دادیم دیگه ضعف کرده بود بابا میکی هم همیطور. خاله مرجانم که عکستو برداشته بود برده بود به عمه فریبا نشون بده. عمه همش میگفت به نظرت چرا دستشو گذاشته رو سرش؟!! جمعه هم ماما...
24 مهر 1390

◕‿◕ اهم اخبار ◕‿◕

سلام قشنگم. سلام امیدم. سلام نفسم. قربون اون هیکلت بشم که اینقدر بزرگ شدی با این که مامان غذا نمیخوره. بابا رهامـ من و شما رو برد اولین سفر. بله ٤شنبه با عمو امیر و رادا جون و عمو فراز و نگار جون رفتیم شمال. برای اینکه مامانی اذیت نشه اتاق طبقه پایین ماله ما بود. وای هوا خیلی عالی بود. خنک و دلپذیر. شبا میرفتیم لب دریا بعدم پارک برای بازی ولی مامان فقط یکم رو تاپ نشست که شما هم بازی کرده باشی وگرنه گفتم شاید اذیت بشی. حالا اخبار بعدی دیروز بالاخره رفتم دکتر لباف. فله ای میرفتن تو که من متنفرم از این کار ولی خود دکتر معاینه میکرد. مامانی رو سونو کرد صدای خـــــٍر خـــــٍر حرکتتم برام گذاشت و صدای ناز قلبتو. اندازه گرفت...
18 مهر 1390