ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

بز بز قندی مامان مریمــ و بابا رهامـــ

◕‿◕ خوشحالی من ◕‿◕

سلام قشنگم. سلام عزیزم. سلام نفسم. الهی من فدای اون قد و بالات بشم که از ١٦ شهریور کلی بزرگ شدی. دیشب مامانی رفتم دکتر واسه یه کار کوچیک. دکتر گفت برو تخت قلب نی نی رو چک کنم منم منتظر این لحظه بودم پریدم سمت تخت. بابایی هم به خانوم دکتر گفت میشه منم بیام؟ اونم گفت صداتون میکنم. بهم گفت بشین تا دستگاه روشن شه فشارتو بگیرم گفت ١١ هستش. وزنمم کرد که گفتش ١ کیلو کم کردی. دراز کشیدم رو تخت و بابایی رو هم صدا زد . وای خدای من چی میدیدم. تا بابایی اومد همش داشتی تکون میخوردی و قلبتم میزد. خانوم دکتر گفت این وروجک رو میبینی چقدر داره تکون میخوره!!!  گفت همه  چی خیلی خوبه! بابای...
6 مهر 1390

◕‿◕ پست ویژه ◕‿◕

سلام به همه. خوبین شماها؟؟؟ میدونین مامانی چرا این پست رو اسمشو گزاشته ویژه؟؟؟ اول اینکه این پست یکمیش از زبون من یعنی نی نی نوشته میشه. دوم اینکه یه اتفاق مهم افتاده میخوام بگم. من نی نی ناز مامان مریمـ و بابا رهامـ هستم که امروز یعنی ٢٧/٦/١٣٩٠ یه اتفاق مهم واسم رخ داده. میدونید چیه؟ من امروز اینقده بزرگ شدم و واسه خودم کسی شدم که سنم دیگه ٢ رقمی شده. امروز من دقیقا ١٠ هفته شدم یعنی هفته ١١ از زندگیمو تو دل مامانی شروع کردم. امروز بابایی بهم گفت قربون گنده بلالی خودم بشم. خیلی باباییمو دوسش دارم. درسته بیشتر وقتم با مامانی میگزره ولی این بابایی هستش که خیلی بیشتر به من توجهه میکنه و حواسش به منه. هی به مامانی میگه مریم ...
27 شهريور 1390

◕‿◕ نمیدونم چرا؟؟؟ ◕‿◕

سلام قشنگ مامان. خوبی گلکم؟ این ٢ روز مهمونی بهت خوش گذشت. میدونم واقعا عالی بود. حداقل از تنهایی در اومدیم. مامانی احوالات من خوب نیست ولی امیدوارم تو خوب خوب باشی.  یکم سرما خوردم که دکتر بهم دارو داده و منم واسه خاطر اینکه شما هم خوب باشه حالت میخورم. راستش یکم دلم گرفته. هرکاری میکنم آروم بشم نمیشه. دلم یه دل سیر گریه میخواد. بابایی این روزا یکم پریشونه. میدونم که خودت بهتر میدونی دلیلش چیه! نمیدونم من میتونم چیکار کنم براش که از این حال در بیاد. امروز صبح بهم حرفی زد که دلم لرزید. خیلی حالم گرفته شد. گل مامان تو برای بابایی دعا کن. از خدا بخواه که فشار و استرسش کمتر بشه. نمیخوام فکرای بد کنه ولی وقتی میبینم آشفته هستش من...
21 شهريور 1390

◕‿◕ فدات بشم که سر کارم نزاشتی ایندفعه!!! ◕‿◕

سلام خوشگل قشنگ ١٧ میلی متری مامان. خوبی جیگر طلا با اون قلف خوشملت؟؟؟ بگردم نی نی نازمو که مامانشو این دفعه خوشحال کرد. دردت به جونم مامانی. دیروز رفتم سونو دکتر فرزانه. یکی از دوستای گل مامان به اسم خاله سمیر با زور برای مامانی تونسته بود واسه ١٦ شهریور وقت بگیره. منم ٨.١٥ اونجا بودم و دکتر نیومده بود. پذیرش شدم و شروع کردم به صلوات فرستادن. بابایی هم اس ام اس داد ببینه رفتم سونو یا نه؟ گفتم بهش که نوبتم نشده. بعدم عمه فریبا ساعت ٨.٣٠ اس ام اس داد بهش گفتم که معلوم نیست کی برم وقتی اومدم خبر میدم و دوباره تسبیحمو برداشتم و اولین صلوات که فرستادم خانوم منشی گفت مامانی بفرمایید سونو ١. منم پریدم رفتم تو اتاق. کیف...
17 شهريور 1390

◕‿◕ روز اول خونه مامان شَــ شَــ ◕‿◕

سلام نفس مامانی. خوبی عشق من؟؟؟ گل مامانی گفتم برات از روزی که به خانواده بابایی گفتیم شما جیگر ما شدی بگم. اون روز عمه ندا خونه مامان شَــ شَــ  مهمونی داشت. منو بابایی هم قرار بود بریم دنبال عمه هدی بعدم بریم خونه مامان شَــ شَــ. رفتیم دم خونه و عمه هدی رو سوار کردیم و رفتیم سمت خونه مامان شَــ شَــ. بابایی دمه شیرینی فروشی نگه داشت منم پیاده شدم رفتم شیرینی خریدم و برگشتم. عمه هدی تعجب کرده بود. گفت شیرینی واسه چیه؟؟؟ بابایی شیطونم گفت حالا میفهمی! رسیدم خونه مامان شَــ شَــ و عمه ندا درو باز کرد و رفتیم داخل و میخواست شیرینی رو از بابایی بگیره بزاره رو میز که بابایی سفت گرفته بودش و نمیدادش میگفت ماله تو ن...
15 شهريور 1390

◕‿◕ اولین عید فطر نی نی قشنگم مبارک باشه! ◕‿◕

سلام نفس مامانی. خوبی شما عزیزکم. گلم اولین عید فطرت مبارک باشه. دعاهات تو ماه رمضون قبول باشه.   الهی بگردم عزیزمو. ببخشید امروز صبح سر نماز اذیت شدی. بخدا مامانی سعی میکرد زیاد بهت فشار نیاره ولی دلمم نیومد که اولین نماز  اولین عید فطرت رو نخونیم با هم دیگه. گلم مامانی برای اینکه شما اذیت نشی و اینکه خودمم نمیتونستم برم مسجد تو خونه با تلویزیون نماز رو خوندیم. کلی سر قنوت ها اشک ریختم. سر جانمازم نشستم و یاسین امروزم واست خوندم. مامانی امروز یه چیزی خیلی اشکمو در اورد. خونه خدا رو نشون میداد. همه دورش میچرخیدن و منم همینجور اشکم میومد. خیلی دلم میخواست منم بتونم برم ولی نشد که برم. ایشالا خدا هرچی زودتر روزیمون کن...
9 شهريور 1390

◕‿◕ بازم سر کارمون گذاشتی!!! ◕‿◕

سلام عزیز مامانی. خوبی قشنگم. ١شنبه رفتم سونو و بلاخره شما دست از تاب بازی برداشته بودی   و منو بابایی دیدیمت ولی هنوز قلب نازت نبود. خیلی نگران شدم. وقتی اومدم خونه کلی گریه کردم دیگه نفسم بالا نمیومد بسکه اشک ریخته بودم. بابای هم هی دلداریم میداد. دکتر گفت ١ هفته دیگه دوباره برم سونو بدم یه جای دیگه ولی من تونستم واسه ٤شنبه از یه جای خوب وقت سونو بگیرم اونم با کمک یکی از دوستام. مامانی واست از دیروز ختم یاسین گرفتم تا روزیکه برم سونو و بگه قلبت تشکیل شده بالاخره. گل مامان تو که میدونی مامان نمیتونه هر حرفیو به هر کسی بزنه چرا میزاری غصه بخورم که واسه شما هم ضرر داشته باشه؟؟؟ تو که میدونی من میمیرم برات نفسم پس همو...
8 شهريور 1390

◕‿◕ اولین بارون رحمت الهی ◕‿◕

سلام گوگول مامانی. سلام نعنا و پونه. سلام عشق یه دونه. دردت به جونم خوبی گلم؟ عزیزک مامانی امروز اولین بارون عمرت داره میباره. این اولین بارونه که با هم دیدیم ناز دار طلای من. البته چند روز پیشم اومده بوده ولی متوجه نشده بودیم. مامانی اینقدر هوا خنک و خوب شده که آدم لذت میبره ازش. پنجره هارو همشونو باز کردم هوای تازه تو خونه جریان پیدا کنه.بوی نم بارونم که دیگه دیوونه میکنه آدمو. بمیرم برای بابایی فکر کنم امروز زیر بارون خیس بشه. گناه داره بابیی!!! جوجو کوچولوی نازم خدا خیلی در رحمتش رو به روی ما باز کرده و همین جور داره نعمت برامون میریزه. امروز قراره با بابایی مهربون بریم سونوگرافی تا صدای قلب نازتو بشنویم. تو رو خدا جایی نر...
6 شهريور 1390