ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

بز بز قندی مامان مریمــ و بابا رهامـــ

◕‿◕ چطوری فهمیدیم که بز بز قندی تو دل مامان جا خوش کرده!!! ◕‿◕

1390/5/18 12:31
13,176 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز و قشنگ مامانی. من کی فکرشو میکردم که هنوز که قده یه کنجدی اینقد دوست داشته باشم و تو هم این همه طرفدار داشته باشی.الهی که مامان مریمــ پیش مرگت شه!!!!

حالا جونم واست بگه چه جوری فهمیدیم که اومدی پیشمون!!!

چند روز بود که من تهوع داشتم ولی فکر نمیکردم بخاطر اومدن تو باشه عروسکم.چند روز بود دلم غوره غوره میخواست بخاطر همین غوره خریدم و با مامان منیژ تمیزش کردیم(حالا بعدا واست توضیح میدم مامان منیژ کیه!).فرداش بابایی زنگ زد به مامان شــَ شــَ و پرسید چطور درستش کنیم(مامان شــَ‌ شــَ رو همیگم کیه بعداً !!!). بالاخره غوره غوره درست کردیم و گذاشتیم تا برسه ولی مگه من امونش میدادم.

خلاصه ٥شنبه ١٣ مرداد خونه دوست بابایی دعوت بودیم آخه تولد خاله رادا و عمو شروین بود.کلی اونجا تو سر کله هم زدیم و خوش گذروندیم.خاله رادا همش چیزای خوشمزه میاورد برامون.     خاله آناهید کنار من نشسته بود و آبمیوه دستش بود یهو بوش به من خورد بهش گفتم عجب بوی بدی میده. دیگه ساعت ١ نصفه شب بود که میومدیم خونه که رفتیم داروخونه که بی بی چک بخریم.

داروخونه اولی شلوغ بود. داروخونه دوموی به بابایی گفته بود فقط قسمت دارو کار میکنه.بالاخره داروخونه سوم من رفتم بعد از کلی انتظار که سر آقاهه خلوت بشه بهش گفتم بی بی چک مدی اسمارت میخوام!(مثلا خواستم مارک خوب بگیرم که جواب بده زود!). آقاهه گفت ما فقط ١ مارک داریم اونم از این ١٠٠٠تومنی هاست. دیدم چاره نیست بهتر از نخریدنه, خریدم و امدیم خونه.

رفتیم لالا کردیم. صبح جمعه ١٤ مرداد ساعت ٦بابایی بیدار شد بره سره کار منم بی بی چک رو برداشتم رفتم دستشویی. وای دل تو دلم نبود.داشتم سکته میکردم. نمونه ادرار رو ریختم تو جای مخصوص و منتظر شدم. هی میگفتم نکنه کم ریختم نکنه اشتباه باشه و ١٠٠١ سوال دیگه تو ذهنم بود. که یهو دیدم خط بالایی اومد تا اینجاش خبری نبود ولی بعدش دیدم بلافاصله اون یکی خطم ظاهر شد.

وای دیگه من دست از پا نمیشناختم. نفهمیدم چطوری از دستشویی پریدم بیرون و هی بابایی رو صدا میزدم.بابایی هم بلافاصله فهمید بهم گفت حامله ای!!!! پریدم بغل بابایی یه عالمه گریه کردم خدا رو کلی شکر کردم و از خدا معذرت خواستم بخاطر نا شکری هایی که کردم.بابایی گفتم باید آزمایش بدم و بابایی گفت میبرمت که آزمایش بدی.

بعدش بلند شدم صبحونه اماده کردم و تا ٩ صبحونه خوردیم!بله مامانی ماه رمضونه ولی من و بابایی بخاطر کلیه هامون نمیتونیم روزه بگیریم.بعدش بابای زنگ زد بیمارستان صارم که امروز بریم آزمایش بدیم و جوابم امروز بدن. ساعت ١٠ بود که بیمارستان بودیم و ١٠.١٠ دقیقه بود که از مایش دادیم و رفتیم که بچرخیم تا ١ ساعت بگذره. بابایی با این باجه های وب کیسوک مشغول بود. خلاصه ساعت ١٠.٤٥ دقیقه رفتیم آزمایشگاه که جواب که اماده شد بگیریم. نشسته بودیم که آقا ازمایشگاهی گفت بیاین. جواب رو داد دستمون که بابایی از من گرفت خوند بعد داد دست من.

بله شما اومده بودی تو دل مامانی. من که دستام یخ زده بود. بابایی دستمو گرفت و رفتیم سوار ماشین شدیم و اومدیم خونه. وقتی رسیدیم خونه بابا تو FaceBook افشاگری کرد که ما داریم نی نی دار میشیم.من رفتم کمی خوابیدم آخه قرار بود ظهر بریم خونه مامان شــَ شــَ . میخواستیم به اونا هم خبر بدیم.

بعداً نوشت ١: مامان منیژ مامان مامان مریمــ هستش که میشه مامان بزرگت.

بعداً نوشت ٢: مامان شــَ شــَ هم مامان بابا رهامــ هستش که میشه مامان بزرگت.

بعداً نوشت ٣:قرار بود آخر هفته با دوستای بابایی بریم شمال.شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ      ولی بخاطر اینکه گل مامان اذیت نشه نمیریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

خاله مرجان
18 مرداد 90 15:13
دردت به جونم خاله.وبلاگت مبارك عروسكم.باتبادل لينك موافقي؟الهي فدات شم موش من.چرا به بچم مبگي بزبزقندي مريم؟
خاله تو كه ميدوني خاله مرجان دوس نداره كسي اشكاشو ببينه پس چرا وقتي به تو موش كوچولو فكرميكنه بغضش ميگيره؟
خاله هيچكس به جز من نميدونه مامان مريم چقد واسه داشتن تو سختي كشيد.ديروز سر افطار داشتم به اون روزي فكرميكردم كه مامان مريم يه اس ام اسي به خاله داد خاله مرجانم تا ميتونست اشك ريخت اشك ريخت و خدارو صداكرد.بغضم گرفته بود اشك تو چشمام جمع شده خاله مامان مريم ميدونه وقتي اشك تو چشمام جمع ميشه چجوري ميشم.مامان منيژ تا ديد دارم گريه ميكنم گفت خبه حالا پاشو برو اين عروسكاتو از دم كامپيوترت جمع كن كه وقتي بياد يه دونه شو سالم نميذاره.منم گفتم به ديده منت همش فداي سرش.خاله امروز صبح وقتي اذان صبحو گفت دست مامان منيژ رو گرفتم بردم تو حياط گفتم تو مادري دعات زود ميگيره بيا بريم واسه موش كوچولو ي مريم وهمه ي موش كوچولوها دعاكنيم.رفيتم توحياط اون دعا ميكرد ومن آمين ميگفتم
توكه ميدوني جون خاله مرجاني تو كه ميدوني عشق خاله مرجاني توكه ميدوني عمرخاله مرجاني.
موش من خاله مرجان وقتي كوچولو بود وقتي با باباش ميرفت سركار دوستاي باباش بهش ميگفتم خاله مرجان.حالا با اومدن تو موش موشي من واقعا خاله مرجان شدم {يكي از دوستاي بابابزرگ هنوزم وقتي منو ميبينه ميگه خاله مرجان}
خاله، دوستم {خاله شفق}ميگفت كاش بچه ي مريم به تو نره تو كه نتو بهم ريختي اگه به تو بره مريم بيچاره ميشه
ولي عمه فريبا {عمه ي خاله مرجان}گفت كاش بچه ي مريم به تو بره منم موندم والا.
تو به هركي بري بازم عشق خاله اي بازم خاله چشماشو ميده تا خار به پاهات نره عسلم.اگه چشمات به ماماني ومژه هات به بابايي بره آدمو ديوونه ميكنه.نفس من مراقب مامان مريمي باش بذار دنيا بياي ازهمه شيطنتايي كه بامامان مريم ميكرديم ميگم برات


بـــــــــــــــــــــــوس
خاله مرجان
18 مرداد 90 15:13
يه ني ني دارم شاه نداره صورتي داره ماه نداره ازخوشگليش تا نداره به كس كسونش نميدم به همه نشونش نميدم به كس ميدم كه كس باشه پيرهن تنش اطلس باشه شاه مياد با لشكرش شاهزاده ها دور و برش واسه پسركوچيكترش آيا بدم آيا ندم
خاله مرجان
18 مرداد 90 15:30
آخ مامان مريم اين خاله مرجان حواس نداره كه.ميخواست ازت بپسره شما چيزي دلت نميخواد؟چيزي هوس نكردي كه خاله بخره بفرسته واست؟خاله منتظره اس ام است هس
المیرا
18 مرداد 90 16:59
سلام خوب هستید نماز روزه هاتون قبول به به مبارک چه وب قشنگی داری مبارکه هم بابت وبلاگی که زدید هم به خاطر نی نی
خاله مرجان
18 مرداد 90 22:34
سلام عروسك خاله. خاله مرجان آدرس وبشو عوض كرده آدرس جديد اينه
خاله مرجان
19 مرداد 90 8:14
اي درد شما بخوره به جون خاله.
آخه وقتي شماتو دل مامان هستي چجوري ميخواين بيان كمك من واسه اسباب كشي؟
من يه سوال داشتم تو ميدوني چرا من ايتقد دوست دارم؟
ديشب عمه فريبا ميگفت ديگه بزرگ شدي خودت خاله خانم شدي ديگه نميشه قربون صدقه ت رفت منم گفتم به من چه اين موش كوچولو اينقدزود اومده؟من هنوز سني ندارم.
مريم دوس داشتم آدرس وبلاگ به اسم خودم باشه


خاله منو مامانی بیایم کمکت دیگه خورده کاریارو میکنیم دمه دستت وا شه.

تعارف نکنا خلاصه من هستم.

واسه خودم هم یلی شدم
خاله مرجان
19 مرداد 90 8:50
الهي خاله فدات بشه موش من.بله شما بزرگ ولي دستاي نازت خراب ميشه كاركني عسلم.دلم ميخواد تو اين اولي نفر شما باشينااااااااااااا
خاله مرجان
19 مرداد 90 11:11
نازگلم خاله آپه