◕‿◕ دلم گرفته از آن و از این ◕‿◕
سلام خوشگل پسرم.
خوبی مامانی طلا!!!
دلم گرفته گل پسرم. خیلی ناراحتم. هر ثانیه اشک جمع میشه تو چشمام و گوله گوله روونه صورتم میشه.دلم از زمین و زمان پره. اینقدر غم رو دلم تلنبار شده که نگو.
بابایی نازنین ٣ روز مریض بود و تو خونه. رفت دکتر و کلی سرم و امپول بهش دادن. هنوزم خوب نشده ولی رفت سر کار. سرکارم که رفت یه اتفاق بد افتاده بود. اشکای من که همینجوری میومد. هیچ کس نمیدونه بابایی چقدر مظلومه!!!
تازه منم همش خواب میدیدم که یه اتفاقی واسه بابایی بیوفته. حتی تو خواب به یه سری ادمای پر رو گفتم اینقدر از رهامم انتظار نداشته باشین وقت نداره نمیرسه انجام بده. بمیرم برای رهامم.
پریشب تو تب داشت میسوخت.٣٩ درجه دمای بدنش بود و پایین نمیومد. گاهی هذیون میگفت از شدت تب. بمیرم براش الهی!!! یاد قیافش میوفتم تو حال تب دار هق هق گریم میاد فقط.اگر قیافشو میدی تو حموم زیر دوش!!! واییییی اون لحظه دلم میخواست بمیرم ولی نبینمش اونطوری.
ایلیا بابایی خیلی گناهیه.خیلی مظلومه. همه چی رو یه تنه به جون خریده و خیلی صبوره.
من همش غر میزنم بهش. باهاش دعوا میکنم باز میاد منت کشی با اینکه همه چی تقصیر منه نادونه.
دلم گرفته از ناز کردن وقت و بی وقت همه واسه من.میخواستیم بریم یه مزون واست لباس بخریم ولی به همه گفتم که نمیرم اونجا با اینکه دلم میخواست که برم. دلیلشم که میدونی جدا از نبودن صاحبش یکی بهم یه حرفی زد دلم آتیش گرفت.بخدا من آتیش نمیزنم به دل همه که اینطور میکنن با من. موقع خریدم باید ناز ١٠٠١ نفرو بکشم تا راضی بشن با من بیان. چه گناهی کردم مگه من. من که خوشحال میشم هر کی باهام میاد و شلوغ میریم خرید میکینیم واسه گل پسرم.
بعد از اینکه میگم رهام عزیزم مریضه همه فقط تل میکنن که این کارو باید میکردی یا اون کارو باید میکردی. بخدا خودم بلد بودم و همه کاری میکردم که تبش بیاد پایین ولی این آدما نگفتن اینا ماشین ندارن الان بریم یه سری بهشون بزنیم نکنه تب این بابایی بالا بره یه زن حامله دست تنها چی کار کنه!
فقط بیایم اونجا؟ ما : نه ممنون. باشه این کارو کنین و اون کارو کنین. یا تازه فردا جویای ماجرا میشن که رفتی سره کار حالت خوبه؟؟؟
یا میگن کی میخواد بهت برسه مریضی!!!!!! این دیگه نهایتش بود که دلم آتیش افتاد. عین جغد تا صبح مراقب رهامم بودم. خودمم مریض شدم و سینم پره چرکه ولی میخوام دم نزنم. انوقت میگن کی ازت مراقبت میکنه.
همشونم انتظار دارن ما بریم خونشون.خوب ما الان بخاطر وضعیت من پیاده سوار شدن از این ماشین به اون ماشین سختمه. مترو هم که ماشاالله به شلوغیش. هیچ کسم که مراعات زن حامله رو نمیکنه که بگه سر پا واینستم. مهم نیست فقط گفتم که دلم گرفته از آن و از این.
مامانی خودم یکم برات خرید کردم. زیاد نیست ولی همینقدر میشد.
برای بابایی بیشتر از من دعا کن.خیلی مهربون و مظلومه. بخدا وقتی تو این چهره بیمارش نگاه میکنم میخوام بمیرم. نمیتونم اشک نریزم چون فقط اینطوری شاید سبک بشم. همه چی رو دلم مونده.
گلایه هامم فقط اینجا مینویسم که دلم اروم بشه. دیگه به هیچ کس حرفی نمیزنم به هیچ کس.
بعداً نوشت ١: رهام قشنگم میدونم اینقدر مشغله داری که شاید وقت نکنی اینجا رو بخونی ولی خیلی دوست دارم مهربونم. ایشالا همه درد و بلاهات بخوره تو قلب من. من شرمنده تمام خوبی ها و صبوری هاتم. تکیه گاه صبورم میمیرم وقتی میبینم حرف میزنن پشت سرت ولی من ازت دفاع میکنم مثل همیشه. رهامی تو ١ فرشته ای که خدا قرستادت واسه من که در قبال اون همه بد بودنم تو بازم خوبی. یه دنیا کمه. دنیا دنیا تشکــــــــــــــــــــــــــر!!!