◕‿◕ یه آپ بی هدف ◕‿◕
خوبی قند عسل شیطونم؟
الهی مامان دور شما بگرده اینقدر عسلی شدی. پسرک من امروز ٢٥ هفته شدی. وای که چه زود داری بزرگ میشی و من بی قرار تر واسه دیدنت.
میدونی تا حالا ٢-٣ بار خوابتو دیدم. خیلی پسر اروم و خوبی بودی. مامانی تو خواب شیرت دادم.
پسرم چقدر تکونات قوی و زیاد شده. الانم داری تکون میخوری همه کسم.مامانی کلی چاق شدم. هرچی میبینم دهنم اب میوفته.
الهی مامان کور شه نبینه قند عسلش گرسنشه!!! دیروز باید از قند خون میدادم و از ١٠ شب باید ناشتا میبودم. صبح که بیدار شدم واسه بابایی صبحونه بزارم تو هم فکر کردی الان ما هم یه چیزی میخوریم همش وول خوردی ولی باید ناشتا میموندیم که بریم برای ازمایش. تا ساعت ٩ هی تکون خوردی که من غذا بخورم و سیربشی ولی نمیشد و این وسط فقط دل من کباب شد. وقتی تو ازمایشگاه اون پودر گلوکز رو دادن و من خوردم با چنان هیجانی تکون میخوردی که نگو. بمیره مامان واسه گل پسرش. بعدم کار بانکی و اخرم ساعت ١ گذشته بود ناهار خوردیم و لالا کردیم.
خوشگل پسر مامان منیژ رفته بود کیش برای تو هم یه چیزایی خریده اورده.
راستی مامانم چرا به سمت چپ دل مامان علاقه داری؟؟؟ دیشب رفته بودی سمت چپ دل مامان و کلت پیدا بود. دست بابایی رو گذاشتم رو سرت گفتم پسری رو ناز کن بزار تورو هم حس کنه.
ایلیا میدونی خیلی عشقی واسه مامان؟؟؟ اصلا فکر نمیکردم اینقدر بخوامت و شیرین بشی واسم.
گل پسر تولد بابایی هم خیلی خوش گذشت. دوستای بابایی واسه تو هم کادو خریده بودن ٢ دست لباس خوشگل. من برای بابایی فلش خریدم و از طرف شما هم کیک خریدم.