◕‿◕ شیطون پسر من ◕‿◕
سلام ایلیای نازم.
خوبی نازدار پسر, قشنگ پسر, جیگر پسر.
عزیزکم امروز وارد هفته ٢٣ شدی. به قول بابا رهامـ گنده بلالی شدی واسه خودت. تازه کلی هم شیطون شدیا. چند شب پیش تا ٣.٣٠ صبح داشتی تکون میخوردی نزاشتی مامانیم بخوابه.
تکونات خیلی واسم شیرین شده. گاهی شبیه یه ضربه هست گاهیم مثل دل پیچه.
معلومه تو هم بزرگ شدی چون دل مامان مریمـ هم بزرگ شده و سفت. راستی فردا قراره از طرف مطب دکترم بریم سونو. آخ جون که منو بابایی بعد مدتها پسری رو میبینیم.
یه خبر دیگه اینکه گوش شیطون کر بدون حرف پیش ایشالا فردا با مامان منیژ و عمه فریبا و خاله مرجان میریم واست خرید کنیم.
راستی مامانی چند شب پیش ماه گرفتگی بود. نباید به ماه نگاه میکردم. وای امان از اون شب. از ساعت ٤ عصر تا ٨ شب نتونستم گل پسرمو ناز کنم چون نباید دست به دلم میزدم ممکن بود شما هم دچار ماه گرفتگی بشین. بعدم اوجش از ساعت ٦ تا ٧ بود که من یه سری داشتم راه میرفتم دیگه حتی نَشستم که یه وقت باسنتم ماه گرفتگی نداشته باشه. چاره داشتم پرواز میکردم.حتی ٤ ساعت دستشویی هم نرفتم.
بازم برای بابایی دعا کن یکم مریضه. الان داره دارو میخوره ولی خودش خیلی ناراحته که باید این داروهارو بخوره. ایشالا زودتر همه چی نرمال بشه.
منم شکر خدا خوبم اگه پسرک نازم حالش خوب باشه. یکم شبا بد میخوابم. تا رو شکم میخوابم شما لگد میزنی و رو پهلو هم که خشک میشه پهلوهام.
مامانی تولد بابا رهامـ نزدیکه. هنوز نمیدونم چی باید براش بخریم. تو هم یکم فکر کن.