◕‿◕ گوله پسرم ◕‿◕
سلام عزیز دل مامانی.
خوبی گوله پسرم؟
اسم جدید برات گذاشتیم منو بابایی. گوله پسر صدات میکنیم. میدونی چرا؟؟؟
چند شب قبل بیدار شدم از خواب دیدم سمت چپ دلم گوله شدی. انگار پات اونجا بود و فشارش میدادی. کلی نازت کردم و به بابایی هم گفتم دست گذاشت رو دلم تورو حس کرد. دست اخرم یه لگد جانانه در همون نقطه از دل مامان نثارم کردی و رفتی. ههههه
٢ساعت بعد !!!! دوباره گوله شدی تو دل مامان این بار سمت راست دلم. ایندفعه گرد و قلمبه بود. گفتم شاید سرت باشه. بازم بابایی رو صدام کرم نازت کرد. یکم ترسید گفت نکنه بچم چیزیشه اینقدر گوله میشه. خلاصه هی نازت کردمو قربون صدقت رفتم. دست اخر سر خوردی رفتی. ههههه
الهی بگردمت طلای مامان. دیشبم سمت راست دل مامان گوله بودی پسری. الانم داری لگد حوالم میکنی.
هفته پیش خونه مامان منیژ کل لگد نثار مامان منیژ و خاله مرجان کردی.
مامانی ببخشید که من ناراحت بودم از چیزی و تو هم احساس نا امنی کرده بودی. جمع شده بودی تو دلم و تکون نمیخوردی تا بابایی اومد یکم وول خوردی. بعدم شب موقع لالا که حس آرامش بهت دست داد داشتی وول میخوردی.
ایلیای مامان دیگه کلی بزرگ شدیااااا !!! فردا ٣٠ هفته کامل میشی و هفته ٣١ رو آغاز میکنی. دیگه یه امید خدا هفته های دیدارمون ١ رقمی شد.
پیش خانم دکترم رفتم واسه چکاپ ماهانه. از همه چی راضی بود. ١ کیلو اضافه کرده بودم و از اول بارداری تا الان که ماه ٨ هستم به امید خدا ٣ کیلو اضافه شدم و تا ١٠-١٢ کیلو جا دارم.
بیمارستانم میرم پیش زن دایی مامان که قبلا هم اونجا رفتم. شکر خدا NICU بیمارستانم دارن راه میندازن.
ایلیا خیلی دوست دارم مامان. بابایی مهربونتم دوست دارم. مامانی واسه همه دعا کن. میدونی گلم تو فرشته کوچیک مامان و بابایی.خیلی مشهور شدیا عزیز مامان همه حال تورو میپرسن.
بعداً نوشت ١ : عمه فریبا ماشین خرید. مبارکش باشه و چرخش براش به شادی بچرخه.
بعداً نوشت ٢ : خاله مرجانم خوابتو دیده. خیلی خاله گلیههههه.راستی تیکر رو هم خاله مرجانی ساخت واست.