◕‿◕ اولین روز خونه مامان منیژ ◕‿◕
سلام گل پسرناز من. خوبی درد و بلات به جونم.
شیطونکم میبینم تکونای نازت داره واضح تر میشه عزیزم.
گفتم برات خاطره روزی که به خانواده مامانی خبر دادیم که شما تو دل مامانی رو بنویسم.
فردای روزی که به خانواده بابایی وجود شما رو اعلام کردیم یعنی روز شنبه من رفتم خونه مامان منیژ. ١جعبه شیرینی هم خریدم و رفتم دم درشون رنگ رو زدم و رفتم داخل. بعد از سلام احوال پرسی جعبه شیرینی رو دادم مامان منیژ و اونم تشکر کرد. منم گفتم هرچند وظیفه شما بود بخری ولی خوب من خریدم که مامان منیژ گفت خب من عصری میخواستم بخرم. گفتم ولی هرکی مامان بزرگ میشه اون شیرینی میده. یهو مامان منیژ شوکه شد و با اشک گفت مریم راست میگی گفتم ارهو جواب ازمایشو دادم بهش.
بعدم به خاله مرجان تنبل که لالا بود اس ام اس دادم که خاله من با مامان مریمـ اومدم خونتون بیا بریم بیرون و بعد به عمه فریبا اس ام اس دادم عمه بیا ٢تایی با مامانم قهر کنیم.
بعد مامان منیژ عمه فریبا رو صدا کرد و بهش گفت و خاله مرجانم بعد خوندن اس ام اس اومد پایین.
همه خوشحال شدن و عمه به آقاجونم گفت. مامان منیژم زنگ زد به بابا میکی و بهش گفت.
خلاصه همه از اومدنت خوشحال شدن و خاله مرجان که از بچگی بابا میکی به اسم خاله مرجان صداش میکرد این دفعه واقعا خاله مرجان شده بود.
بعداً نوشت ١: قدر خاله رو بدون که خیلی ماهه و خیلی دوست داره.
بعداً نوشت ٢: یکم خوابیدم ولی تو خواب دیدم ایلیای گلم ٢ بار از بغلم افتاد پایین خیلی آشفته شدم. چند شبه همش خوابای آشفته میبینم و دیشبم تا صبح نخوابیدم.
بعداً نوشت ٣: حالم خیلی گرفتس. خیلی اعصابم خوردههههه!!!! میخوام داد بزنمممم!!! دارم میریزم تو خودم. نمیدونی الان چه حال بدی دارمممممم!!! خستم از همه چییییی!!!!
بعداً نوشت ٤: مامان منیژمامان مامان مریمـ و بابا میکی بابای مامان مریمـ هستن یعنی مامان بزرگ و بابابزرگ شما! شما باید بهشون احترام بزاری عزیزم.
بعداً نوشت ٥:آقاجون بابابزرگ مامان مریمـ و عمه فریبا عمه مامان مریمـ هست که خیلی دوسش دارم!شما باید بهشون احترام بزاری عزیزم.
بعداً نوشت ٦: خاله مرجان هم که معرف حضور هستن!!! آبجی یکی یدونه مامان مریمـ! شما باید بهش احترام بزاری عزیزم.