ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره

بز بز قندی مامان مریمــ و بابا رهامـــ

◕‿◕ عید پسر گلم مبارک! ◕‿◕

1391/1/2 13:19
676 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر نازم.niniweblog.com

خوبی خوشگل مامان؟؟niniweblog.com

عید شما مبارک عزیز دلم.niniweblog.comniniweblog.com

مامانی فقط ٢٢ روز مونده روی ماهتو ببینما.niniweblog.comخیلی سنگین شدم و تکون خوردن سختمه. دلم میخواد بخوابم یا ١ جا بشینم. تهوع هم که دست از سرم بر نمیداره.niniweblog.comیه شب اینقدر حالم بد شد که بالا اوردم. بابایی از خواب پرید فکر کرد داری دنیا میای.niniweblog.com

دیروزم رفتیم عید دیدنی زن دایی من گفت تو دیگه میزایی وسایلتو جمع کن.niniweblog.comحالا بابایی مهربون سر کاره برگرده کمکم کنه ساکتو در بیاریم جمع کنیم.niniweblog.com

مامانی من سر موقع منتظرت هستماااااا .niniweblog.com

دیروز سال تحویل خیلی خوشحال بودم. niniweblog.comچون در کنار بابایی تورو هم تو دلم داشتم.niniweblog.comخیلی دعا کردم برای همه. کلی هم عکس گرفتیم و خاله مرجان دوربینشو داد به ما که این روزای اخر پیش ما بمونه و از هر لحظه عکس بندازیم. ٧ سینمونم خیلی خوشگل شده بود وشکلکهای جالب و متحرک آروین

تازه خاله مرجان برات عیدی آویز کالسکه خرید.niniweblog.com

 

رهام جونی خیلی دوست دارم عزیز دلمممممممم. شکر خدا که تورو دارم.niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله مرجان
4 فروردین 91 17:06
پسركوچولو..........عيدت مبارك گل خاله.......الهي كه 120سال عيدو بامامان بابا جشن بگيري آويزتم مبارك باشه خاله.دوسش داشتي؟؟؟؟؟؟؟
خاله مرجان
6 فروردین 91 13:56
خواهرم شمام مث ِ اينكه سواد فارسيتنم كشيده آره؟؟؟؟؟ببين چي نوشتي خواهرم سواده ریلضی نم کشیده اره؟؟؟؟
سمی
7 فروردین 91 20:20
سلام دوست من . منو لینک میکنی؟ ممنون
خاله مرجان
10 فروردین 91 18:25
عاقبت روزي ترا ، اي كودك شيرين تنگ در آغوش مي گيرم اشك شوق از ديده مي بارم با نگاه و خنده و بوسه در بهار چشم هايت دانه مي كارم نيمه شب گهواره جنبان تو مي گردم لاي لايي گوي بالين تو مي مانم دست را بر گونه ي گرم تو مي سايم اشك را از گوشه ي چشم تو مي رانم گاه در چشمان گريان تو مي بينم آسمان را ، ابر را ، شب را و باران را گاه در لبخند جان بخش تو مي يابم گرمي خورشيد خندان بهاران را چون هوا را بازي دست تو بشكافد خيره در رگ هاي آبي رنگ بازوي تو مي گردم از تنت چون بوي شير تازه برخيزد مست از بوي تو مي گردم ماه در آيينه ي چشم تو مي سوزد همچو شمعي شعله ور در شيشه ي فانوس رنگ ها در گوي چشمت نقش مي بندد صبحگاهان ، چون پر طاووس قلب گرم و كوچكت چون سينه ي گنجشك مي تپد در زير دست مهربان من چون نوازش مي كنم ، مي جوشد از شادي در سرانگشتان من ، خون جوان من زين نوازش ها تنت سيراب مي گردد چشم هشيار تو مست خواب مي گردد سايه ي مژگان تو بر گونه مي ريزد مادرت بي تاب مي گردد زلف انبوهش ترا بر سينه مي ريزد مادرت چون من بسي بيدار خواهد ماند بارها در گوش تو افسانه خواهد خواند گاه در آغوش او بي تاب خواهي شد گاه از لاي لاي او در خواب خواهي شد روزها و هفته ها و سال ها چون او بر كنار از درد خواهي ماند تا ز دردش با خبر گردي روزها وهفته ها و سالها چون من بي غم فرزند خواهي بود تا تو هم روزي پدر گردي