ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره

بز بز قندی مامان مریمــ و بابا رهامـــ

◕‿◕ روزهایی که ازش ننوشتم چی گذشت بهمون ◕‿◕

1392/5/18 9:20
490 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قندک مامان خوبی شیرینم؟

عزیز دلم ناراحت نشو از مامان که چرا برات ننوشتم خیلی در گیریا داشتیم.  

اتفاقات زیاد کلی مشکلات و از همه بد تر بیماری...

یادته برات گفتم یک ماهه بودی مامان مجبور شد صفرا عمل کنه بعد از اون حال مامان خوب بود. یه روز بابا دندون درد گرفت مجبور شدیم بریم درست کنه . بعد از عکس فهمیدم دندونش افقی روییده و باید جراحی شه وقتی که جراحی کرد یهو خونریزی شدیدی داشت و من از ترس داشتم وحشت میکردم. وقتی بابایی اومد ببریمش بیمارستان اینقدر ازش خون رفته بود که نزدیک بود بخوره زمین اورژانس اومد و سرم وصل کرد. شکر خدا به خیر کذشت...

بعد از اون و درست نزدیک ٤ امین سالگرد ازدواج منو بابا رهام دوباره من درد صفرا داشتم که برا تشخیص بهتر رفتم ام ار سی پی و ممکن بود به عمل بکشه که من زردی گرفتم و بیلی روبین خونم رفت بالا حتی سفیدی چشام زرد بود. تو این مدت خونه مامانی بودیم ولی یک شب که اومدیم به خونه خودمون سر بزنیم دقیقا ٥تیر بود در عرض ٢ ساعت حدودا ٧-٨ بار بالا آوردم و بعد از اون حالم خوب شد. نا گفته نمونه که برای اون وضعیتم حتی اندوسکوپی هم رفتم. بعد حال بد اون شبم بهتر شدم و شکر خدا تشخیص ٢تا سنگریزه ای که دادن بودن سنگاش دفع شد.

بعد از اون درگیر یه مشکل شما هم بودیم که تو پست جدا میگم برات.

بعد از اون چند ماهی بود زیر بغل من جوش دردناکی بود خوب نمیشد به دکترم نشون داده بودم. یه روز که دیگه از درد و سوزش کلافه شده بودم و وقت دکتر داشتم شبش رفتیم خونه مامانی و من داشتم به شما شیر میدادم که حس کردم زیر بغلم خیسهههه. دستمال گذاشتم و بعد شیر خوردن شما رفتم تو اینه نگاه کردم که اون جوش زیر بغلم سر باز کرده و داره تخلیه میشه. فرداشم دکتر دید و همون روز توی اتاق عمل سرپایی اورژانس کلشو در اورد.ولی بازم بعد از اون اینطور شدم.

خدا رو شکر مریضیا کمتر شد تا روز اول عید که ١ هفته سرما خوردی و اردیبهشتم اسهال شدی.

 

مامان و بابا عاشقتن پسری شکلات خور .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)