ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

بز بز قندی مامان مریمــ و بابا رهامـــ

◕‿◕ پست خیلی ویژه ◕‿◕

سلام گل پسر,  عسل پسرم,  نازدار پسرم!!! بله چیه مگه پســــرم!!! من ٤ شنبه ١٨/٨/٩٠ که به حساب خودم ١٧ هفته و ٣ روزم بود رفتم سونو. دکتر سونو شروع کرد به سونو و یه چند دقیقه اندازه گیری میکرد فقط,  که یهو تو یه لحظه که منم تا اون لحظه قلب تو حلقم بود گفت: " جنسیت نی نی شما " آقا پســـرِ "!!! و الان ١٨ هفته و ١روز داره,  قدش ٢٠ سانتی متر و وزنشم ٢٢٩ گرمه با ضربان قلب ١٤٨. آخرشم گفت همه چیشم سالمه شکــر خدا. وقتی اومدم بیرون به بابایی زنگ زدم وگفت که یه گل پســــری داره میاد تو جمعمون. حالا شدیم ٢ به ١ و من تنها موندم. باید هوای منو داشته باشین. گل پسر مامان میخوایم اسم شما رو بزاریم " ایلیا ". امید...
20 آبان 1390

◕‿◕ اولین برف و اولین تکونای نی نی نازم ◕‿◕

سلام نفس مامان, عشق مامان, عمر مامان, اصلا همه کس مامان!!! خوبی خوشگل قشنگم؟؟؟ عزیز دلم وبلاگت باز نمیشد برام با نت ما مشکل داشت منم کلافه شده بودم دیگه بابایی دیشب برام درستش کرد تا بتونم برات بنویسم. گل مامان من ٤شنبه رفتم واسه ازمایش غربالگری. بعدم رفتم خونه مامان منیژ. جوابشم ١شنبه حاضر شد و مامانی تو بارون رفتم گرفتم ولی فدای سرت. دیشبم بردم دکترم دیدم و شـــــــــکر خدا گفت شما سالمی. بابایی دوباره از جمعه مریض شد و بردمش شنبه دکتر کلی امپول داد بهش و ٢روز استراحت. شکر خدا الان بهتره. ٢شنبه هم خونه عمه ندا بودیم ناهار. مامانم خبر جالب دیگه اینکه شما از اول هفته ١٦ خودتو برام لوس کردی و تکون خوردی. ...
18 آبان 1390

◕‿◕ عجب هوای خوبی شده ◕‿◕

سلام دردونه مامانی. سلام همه همه کسم!!! خوبی جیگر من؟ خوبی نازدونه من؟؟؟ گل مامان این روزا هوا هم بارونی شده و بخاطر همین بارون سرد شده. اینقدر این هوا دلچسبه که نگو! الان ٢-٣ روزی هست که بارون میاد منم پنجره رو باز میکنم تا هوای خوب تو خونه جریان داشته باشه تا تو هم لذت ببری. آخه منو بابایی سرما خوردیم شکر خدا بابایی زود خوب شد ولی من تازه کمی بهتر شدم واسه همین میخوام هوای مریضی خونه با این هوای دلچسب عوض بشه. میخایم برای بابایی واکسن بزنیمکمتر سرما بخوره. وای دیشب ٢ تا رعد و برق زد خیلی وحشتناک بود من خیلی از رعد و برق میترسم از جام پریدم حسابی و خودمو چسبونده بودم به بابایی. اون موقع ها که ازدواج نکرده بودم وقتی رعد و ...
7 آبان 1390

◕‿◕ ای کیو نی نی ◕‿◕

سلام تربچه نقلی مامان. خوبی طلای من؟ عزیز دردونه بالاخره رفتیم سونوی ان تی اونم با بابایی. بابایی برای بار اول صدای قلب نازتو شنید وکلی هم فیلم گرفت. اقای دکتر هم گفت تا اونجا که من میبینم همه چیش سالمه ولی بخاطر چاقی مامانی گفت نمیشه جزئیات زیادی رو دید. بعدم یه عکس ٣ بعدی ناز از شما گرفت که مثل ای کیو سان دستت رو کلته و داری فکر میکنی. گلم ممنونم از شما که برای مامان منیژ دعا کردی. الان حاش خیلی بهتره. از سونو رفتیم اونجا و عکستو بهش نشون دادیم دیگه ضعف کرده بود بابا میکی هم همیطور. خاله مرجانم که عکستو برداشته بود برده بود به عمه فریبا نشون بده. عمه همش میگفت به نظرت چرا دستشو گذاشته رو سرش؟!! جمعه هم ماما...
24 مهر 1390

◕‿◕ اهم اخبار ◕‿◕

سلام قشنگم. سلام امیدم. سلام نفسم. قربون اون هیکلت بشم که اینقدر بزرگ شدی با این که مامان غذا نمیخوره. بابا رهامـ من و شما رو برد اولین سفر. بله ٤شنبه با عمو امیر و رادا جون و عمو فراز و نگار جون رفتیم شمال. برای اینکه مامانی اذیت نشه اتاق طبقه پایین ماله ما بود. وای هوا خیلی عالی بود. خنک و دلپذیر. شبا میرفتیم لب دریا بعدم پارک برای بازی ولی مامان فقط یکم رو تاپ نشست که شما هم بازی کرده باشی وگرنه گفتم شاید اذیت بشی. حالا اخبار بعدی دیروز بالاخره رفتم دکتر لباف. فله ای میرفتن تو که من متنفرم از این کار ولی خود دکتر معاینه میکرد. مامانی رو سونو کرد صدای خـــــٍر خـــــٍر حرکتتم برام گذاشت و صدای ناز قلبتو. اندازه گرفت...
18 مهر 1390

◕‿◕ خوشحالی من ◕‿◕

سلام قشنگم. سلام عزیزم. سلام نفسم. الهی من فدای اون قد و بالات بشم که از ١٦ شهریور کلی بزرگ شدی. دیشب مامانی رفتم دکتر واسه یه کار کوچیک. دکتر گفت برو تخت قلب نی نی رو چک کنم منم منتظر این لحظه بودم پریدم سمت تخت. بابایی هم به خانوم دکتر گفت میشه منم بیام؟ اونم گفت صداتون میکنم. بهم گفت بشین تا دستگاه روشن شه فشارتو بگیرم گفت ١١ هستش. وزنمم کرد که گفتش ١ کیلو کم کردی. دراز کشیدم رو تخت و بابایی رو هم صدا زد . وای خدای من چی میدیدم. تا بابایی اومد همش داشتی تکون میخوردی و قلبتم میزد. خانوم دکتر گفت این وروجک رو میبینی چقدر داره تکون میخوره!!!  گفت همه  چی خیلی خوبه! بابای...
6 مهر 1390