◕‿◕ دلم گرفته از آن و از این ◕‿◕
سلام خوشگل پسرم. خوبی مامانی طلا!!! دلم گرفته گل پسرم. خیلی ناراحتم. هر ثانیه اشک جمع میشه تو چشمام و گوله گوله روونه صورتم میشه. دلم از زمین و زمان پره. اینقدر غم رو دلم تلنبار شده که نگو. بابایی نازنین ٣ روز مریض بود و تو خونه. رفت دکتر و کلی سرم و امپول بهش دادن. هنوزم خوب نشده ولی رفت سر کار. سرکارم که رفت یه اتفاق بد افتاده بود. اشکای من که همینجوری میومد. هیچ کس نمیدونه بابایی چقدر مظلومه!!! تازه منم همش خواب میدیدم که یه اتفاقی واسه بابایی بیوفته. حتی تو خواب به یه سری ادمای پر رو گفتم اینقدر از رهامم انتظار نداشته باشین وقت نداره نمیرسه انجام بده. بمیرم برای رهامم. پریشب تو تب داشت میسوخت. ٣٩ درجه دمای بد...
نویسنده :
مامان مریمــ و بابا رهامــ
14:28